زیمل ، جامعه شناس بی وارث
اگرچه اصحاب مکتب کنش متقابل همواره به دینی که زیمل بر گردن این مکتب داشته است معترف بودهاند، همگان بر این اعتقادند که امروزه چیزی به نام زیملیسم همچون مارکسیسم وجود ندارد.
نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
بدون وارث
اگرچه اصحاب مکتب کنش متقابل همواره به دینی که زیمل بر گردن این مکتب داشته است معترف بودهاند، همگان بر این اعتقادند که امروزه چیزی به نام زیملیسم همچون مارکسیسم وجود ندارد.خود او در جایی نوشته است: «من میدانم بدون وراث فکری خواهم مرد؛ باید هم همینطور باشد. میراث من در میان بسیاری از وراث، نقداً توزیع شده است و هر کسی در آن مطابق سلیقهاش دخل و تصرف خواهد کرد؛ چندان که دین این افراد به میراث من دیگر آشکار نخواهد شد.»
شاید حق با او باشد. آمریکاییهای مکتب کنش متقابل را که نمیتوان وارث نامید. اگر حاصل آمریکاییزه کردن وبر کسی مانند پارسونز باشد، دیگر تکلیف زیمل روشن است. اما با تمام این تفاصیل، زیمل بر انبوهی از متفکران و مهمتر از آن بر حرکتهای آکادمیک- همچون مطالعات فرهنگی- تأثیر انکارناپذیر گذاشته است. این وارثان همانطور که زیمل پیشبینی کرده بود هرطور که خواستهاند در ثروتشان دخل و تصرف کردهاند. از تحریف گویا گریزی نیست. شاید همین مقام پدری جامعهشناسی خودش یک تحریف باشد. چه زیمل در جایی با دلخوری گفته است: «روی همرفته اندکی معذبم که در خارج از آلمان همه مرا به عنوان جامعهشناس میشناسند، حال آنکه من در واقع یک فیلسوفم و فلسفه را به عنوان وظیفه اصلی زندگیام برگزیدهام و در حاشیه آن به جامعهشناسی هم میپردازم.»
فیلسوف خرده چیزها
زیمل به عنوان فیلسوفی که از این سو به آن سو میرود، شناخته شده است (خوزه اورتگایی گاست او را سنجابی میداند که میوههای متفاوتی گاز میزند، بدون آنکه هیچکدام را تا ته بخورد). اما آنچه باعث میشود زیمل را دارای یک نظام فکری بدانیم، روش او در برخورد با این خرده چیزهاست. به گمان زیمل، هر امر جزئیای با یک معنای کلی در ارتباط است. در جایی از نوشتههایش مسئله اصلی فکریاش را یافتن معنای کلی زندگی در هر یک از اجزای آن دانسته است. این بدان معنا نیست که زیمل به معنایی مطلق و واقعا موجود معتقد است. در واقع معرفتشناسی منسجمی ناظر بر بازیگوشیهای اوست. زیمل مانند کانت و برخلاف واقع گرایان، شناخت را نوعی بازسازی واقعیت میداند.به نظر او شناخت، تطبیق ذهن با واقعیت نیست بلکه ساختن یا حتی بازساختن واقعیت بر مبنای چشماندازی خاص است. این چشمانداز به پارههای واقعیت، ساختی یکپارچه میدهند. بازیگوشی زیملی اینجا هم خود را نشان میدهد. زیمل به یک چشمانداز قانع نیست. او میخواهد به واقعیت از چشماندازهای مختلف بنگرد چنانچه خودش میگوید از چشماندازی درون چشمانداز دیگر. مثلاً از منظر یک مکتب هنری که چشماندازی است درون یک چشمانداز هنری دیگر. اینگونه است که در گفتارهایش از این چشمانداز به آن چشمانداز (به اصطلاح زمان ما از این گفتمان به آن گفتمان) میپرد، از فلسفه به جامعهشناسی، از جامعهشناسی به الهیات و از این آخری به زیباییشناسی.
وسط راه البته سری به تاریخ و روانشناسی هم میزند. اما چگونه است که کسی چون زیمل که به حقیقتی مطلق و فراتر از چشماندازها اعتقاد ندارد این چنین دلبسته رابطه خرده چیزها و کلیت است؟ زیمل وجود کلیت یگانهای که تحت پوشش آن هر امر جزئیای تفسیر شود را به عنوان پیش فرضی مونیستی رد میکند؛ با عباراتی تحقیرآمیز. از سوی دیگر به نظر او اشیاء فینفسه چیزی برای گفتن ندارند. هر جزئی به جزء دیگر ارجاع میدهد و هر پدیده حامل پدیده دیگری است. پدیده مطلقی که با بقیه ارتباط نداشته باشد و در خود و برای خود اعتبار داشته باشد، وجود ندارد. این گونه است که زیمل جزئیات را به جوهر زندگی وصل میکند. برای او این کار مانند خلق یک اثر هنری است. زیمل به ما میگوید ویژگی اصلی رویکرد زیباییشناسانه چیزی نیست جز نشان دادن نوع امر جزئی یا قانون امر تصادفی و در یک کلام نشان دادن جوهر و معنای چیزهای جزئی. در نظر او کار فیلسوف یا جامعهشناس یا موارد مشابه چیزی متفاوت از کار هنرمند نیست؛ هنرمند هم واقعیت را صرفاً بازتاب نمیدهد بلکه آن را بازسازی میکند.
بنابراین کمکم معرفتشناسی زیملی رخ مینماید. زیمل در معرفتشناسی تحت تأثیر کانت است. کانت میکوشد در میانه نبرد معرفتشناسانه عقلگرایان و تجربهگرایان، مسئله امکان حصول معرفت را حل کند. این گونه است که میان دادههای حسی (محتوا) و مقولات ادراکی (صورت) تمایز قائل میشود و معتقد است مقولات ذهنی ما مانند فانوسی بر این دادهها نور میافکنند. در واقع مانند کوپرنیک که نشان داد نه خورشید به دور زمین که زمین به دور خورشید میگردد ؛کانت هم استدلال کرد که شناخت ما نباید با واقعیت تطابق داشته باشد بلکه این واقعیت است که باید مطابق با ادراک ما باشد. زیمل در این دریافت از کانت پیروی میکند اما از دو جهت آن را بسط میدهد.
او میکوشد با توجه به آرای دیلتای دستاوردهای معرفتشناسانه کانت را در جهت ایجاد پایهای برای علوم انسانی استفاده کند اما در این بسط کانتی، زیمل شاگرد کاملاً وفاداری نیست. خلاقیت زیمل همینجاست که نشان میدهد مقولات پیشینی که کانت آن ها را کاملا مجرد تصور میکند، تماماً بعدی تاریخی دارند؛ به عبارت دیگر اگر طبیعت نتیجه کاربرد مقولات است، این مقولات هم از طبیعت ناشی شدهاند یا تعبیر امروزیتر برساخته تاریخ و جامعه هستند. گرهزدن این دستاوردهای معرفتشناسانه به تاریخ که در زمانه زیمل مهمترین مباحث روشی علوم انسانی پیرامون آن دور میزد، راهگشای ایدههای جدیدتری برای زیمل است. زیمل معتقد است تاریخنگاری هم مانند علوم طبیعی تحت هدایت مقولات پیشین امکانپذیر است. اما نه تنها تاریخنگار با این مقولات پیشین به تحلیل تاریخ مینشیند که خود کنشگران هم با چنین پیشفرضهایی دست به عمل میزنند. تاریخ حاصل عمل آگاهانه سوژههاست و از این جهت این سوژهها به لحاظ جمعی در مقام اقوام، ملل و جوامع موضوع تاریخ هستند. در اینجا باید زیمل را در زمره مکتب روششناسی فردگرایانه قرار دهیم که فرد را به عنوان یک عنصر عقلانی، آگاه و یکپارچه در نظر میگیرد و این فرض را جزء مقولات پیشین ضروریای میداند که بدون آن تاریخ به عنوان یک رشته علمی امکان تأسیس ندارد. به نظر زیمل، پیشفرض «یگانگی شخصیت» پیشفرضی است که خود انسانها در ارتباطشان با یکدیگر لحاظ میکنند و مقدمه فهم متقابل است. این رأی دو پیامد مهم دارد؛ اول آنکه راه را برای روش تفهم باز میکند چون دیگر تاریخ، بازی عروسکیای نیست که از منظر بیرونی کاملاً قابل بازسازی باشد بلکه باید به درک خود بازیگران هم توجه کرد. از سوی دیگر، بدون این فرض اساسی جامعه مفهومی ممتنع است؛ بنابراین پیشفرض فهم متقابل، نه پیششرط تاریخ که پیششرط جامعه هم هست.
زیمل تضاد دادههای حسی و مقولات پیشین در نزد کانت را که به نوعی تقابل محتوا و فرم است در فلسفه خودش بسط میدهد. توجه او به فرم (صورت) سببساز آن میشود که قائل به جوهری مطلق نباشد. در واقع محتواهای فکری برای او چندان مهم نیستند. اما این باعث نمیشود که زیمل را نسبیگرا بخوانیم. عنایت به منبع الهام دیگر او یعنی رابطهگرایی برگسونی منظومه فکریاش را کامل میکند. اگرچه زیمل تقابل و دوگانگی را اصل وحدتبخش جهان واقعی میداند اما به گمان او عناصر جهان با هم در ارتباط دائم هستند. برای زیمل محتوای اندیشهها و نظرگاهها مهم نیست بلکه خود فرایند تفکر مهم است که دائماً از این دیدگاه به دیگری میپرد و بدون آنکه به هیچ کدام دلبستگی جزمگرایانه نشان دهد، سعی میکند از طریق ارتباط آنان با یکدیگر کل حقیقت را بازنمایی کند؛ به عبارت دیگر انکار حقیقت یکه و مطلق از جانب او باعث نمیشود که به همنشینی آرام و صلحآمیز دیدگاهها اکتفا کند بلکه سعی میکند با ارتباط برقرارکردن میان آن ها به حقیقتی برسد که تنها در همین ارتباط معنا مییابد. این نگاه به دستورالعملی روششناختی منجر میشود که به محقق توصیه میکند دائماً موضع نظریاش را عوض کند.
خلاصه برخی از نظریات و دیدگاه های زیمل
- نظریه پرداز زندگی در كلانشهر- روش روشنگری مورد تردید قراردادن مداوم و جستجوی دانش را به منزله چیزی فینفسه خوب دنبال میكند.
- شیوهای بسیار فردی برای بررسی جهان داشت.
- كانون توجهاش به روانشناسی و روانشناسی اجتماعی بود، سپس به جامعهشناسی روی آورد، و حال كششی به فلسفه داشت.
- در اواخر عمر به هنر و زیبایی شناسی روی آورد، پدید آورنده جامعهشناسی صوری است. یعنی بررسی اینكه چگونه آدمیان صورت هایی را بر جهان تجربه تحمیل میكنند و سازمان میدهند و میفهمند.
- اندیشه را سامان دهنده جهان میداند. صورت های مورد علاقه، صورت های روابط میان افراد و گروه ها.
- پیوند روابط میان مردم و روانشناسیهای فردی با توسعه مدرنیته و اقتصاد پولی.
- نزدیك شدن به تبیین ماتریالیستی به جای درك فلسفی صورتهای روابط انسانی و گسترش روانشناسی فردی
- پیش گام پست مدرنیسم، و فراسوی پست مدرنیسم.
- شناسایی فرآیندی مهم به نام بینش جامعهشناختی، ارائه مدلی درباره ساختارهای صوری رابطهها.
- روش بینظمی تقریباً عمدی، شیوه او: چگونه واقعیت پیچیده تجربه فرد را معنی میكنیم. انتخاب پدیدهای خاص از
جریان تجربه و برررسی ساختار و تاریخ آن.
- توجه به كار رمان نویس، آنچه ما واقعیت میپنداریم در حقیقت برساخته است مثل رمان نویس.- موضع: ساخت گرایانه پست مدرن.
- نظریه زیمل در مورد جامعه: تركیب مناسبات میان افرادبع اضافه مجموع صورت هایی از رابطه.
- دوگانگی میان وجود انسانی و جهان طبیعی. استقلال روح یا ذهن. محدود ساختن فردیت.گسیختگی در امر اجتماعی.
- بسط شكلهای گوناگون اجتماعی كه پدیده آمده از تعامل اجتماعی است. فراگیر بودن ساخت اجتماعی زندگی.
- تمایز میان صورت و محتوا، تثبیت جامعهشناسی به عنوان یك علم مستقل در میان سایر علوم و توجه به محتوای جامعهشناسی یعنی جنبههایی از زندگی انسانی كه افراد را به سمت معاشرت با دیگران سوق میدهد.
- دوگانگی بین فرد و جامعه، ولی به فرد ارجحیت بیشتری میدهد. فرد: حیات فردی در یك دیالكتیك مدام با صورت های اجتماعی درگیر است. جامعه: جامعه صورتی است دارای اهمیت روزافزون كه حیات انسانها را سازمان میدهد.
- سعی در درك منحصر به فردی از جهان را انتقال دهد.
- ایده اینكه میتوان جامعه را همچون موضوعی زیباشناختی، اثر هنری بررسی كرد.
- جامعه متشكل از نیروهای تعاملی میان افراد تلقی میكند. تحلیل صورت های متفاوت رابطه كه میتواند میان فرد و جامعه وجود داشته باشد.
- آغاز با جامعه بدوی همراه همبستگی مكانیكی. هم اینكه جوامع متمایزی میگردند، ممكن و با اهمیت میشود.
- تمایل ذاتی به ثبات. توجه به اندازه گروه و فرد منزوی. جامعه تركیبی از روابط مبادلهای میان افراد است. كنش هدفمند.
- تردید در اصل افزایش آزادی انسانی. جامعه شناسی زیمل صورتبندی مفهومی جهانبینی امپرسیونیستی بود.
انتقادات
گئورگ زیمل (1918-1858) یک جامعه شناس نظریه پرداز تا حدی غیرمتعارف بود. این غیرمتعارف بودن در دیدگاه های متفاوت صاحب نظران نسبت به او متجلی است. برای مثال او را غریبه و بیگانه ای در حوزه جامعه شناسی دانسته اند (کوزر)، از او و تأثیرش در نظریه جامعه شناختی امریکا به نیکی یاد کرده اند (ریتزر)، جایگاه زیمل را در میان بنیانگذاران برجسته جامعه شناسی بسیار کمتر از مارکس، وبر و دورکیم می دانند (کیویستو) و مهم تر اینکه زیمل خودش را فیلسوف می داند نه جامعه شناس.واندنبرگ معتقداست زیمل متفکری ضدسیستمی است. خودش می گوید «به هیچ عنوان نمی پذیرد که گستره زندگی را در یک نظام قرینه سازی شده حبس کند». او نخواسته است یا در هر حال، موفق نشده است افکارش را در یک نظام واحد متبلور کند. در آثارش نه یک مفهوم کلیدی می توان یافت که همه ابعاد واقعیت را در تفسیری کلی بیان کند، نه اصل اولیه ای که جهان را یکپارچه توجیه کند، نه فلسفه تاریخی به سبک هگل یا مارکس که گذشته، حال و آینده را پوشش دهد.
کیوستیو معتقداست زیمل مکتبی فکری ایجاد نکرد که نسل های بعدی جامعه شناسان بتوانند به ارث برند. بنابراین هیچ جامعه شناسی زیملی همان گونه که یک جامعه شناسی مارکسیستی، جامعه شناسی وبری و جامعه شناسی دورکیمی وجود دارد به وجود نیامده است.
استونز معتقداست جایگاه زیمل جایگاهی ایهامی است، به این معنی که از نظر یک حوزه علمی و دانشگاهی خاص نقشی حاشیه ای دارد و در همان حال در یک حوزه فکری دیگر، نقشی محوری و کانونی به خود اختصاص داده است. در این برداشتی که از جایگاه و از کارهای وی می شود عوامل زیادی دخیل است که روش التقاط گرایانه و آمیزه گری زیمل بی شک از جمله این عوامل به شمار می رود. گستره کارهای زیمل از تاریخ نگاری شروع شده و جامعه شناسی، روانشناسی و زیباشناسی را نیز در بر می گیرد.
آکس با انتقال بحث از سطح مصداقی به سطحی روش شناختی و معرفت شناختی، محور وحدت بخش آرای زیمل را مشخص می کند؛ «تحلیلی از مفهوم زیمل درباره فرم یا صورت، نظمی را در آشوب ظاهری آثار او آشکار می سازد و ثابت می کند که قطعه های ظاهراً نامنسجم، ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر دارند. به زبان دیگر، می توان نشان داد که تمام آثار پخته زیمل با استفاده از همین مفهوم اصلی تولید شده اند. » در ادامه آکس توصیفی از مفهوم فرم ارائه می دهد که بسیار رندانه است؛ « فرم شاید مسأله برانگیز ترین مؤلفه کل دستگاه مفهومی زیمل است؛ مبهم و فرار، اما در عین حال اساسی و بدیهی. » «مفهوم فرم، آنگونه که زیمل آن را به کار می گیرد، به نحوی نظام مند مبهم است. این مفهوم دست کم سه مدلول دارد. »
با وجود این مفسران زیمل از این واقعیت آگاهی دارند که زیر این پاره ها و تکه های زندگی اجتماعی و معاصر که او آن را بررسی کرده است چارچوب نظری روشن و منسجمی وجود دارد.
جمع بندی
درمیان بنیانگذاران جامعه شناس ، زیمل ( باگابریل تارد) از همه فلسفی تر است. نه به این خاطر که نمی تواند جلوی فلسفی بودنش را بگیرد یا به این سبب که مدام در گنجینه میراث فلسفی بشریت به تفحص می پردازد و از آثار بزرگانی چون افلاطون، کانت، گوته، هگل، مارکس، نیچه و برگسون چونان مخاطبانی برگزیده خوشه چینی می کند، بلکه دقیقاً به این سبب که معنا و مفهوم جامعه شناسی اش، وانگهی چون معرفت شناسی اش، زیبایی شناسی و آموزه های اخلاقی اش جز درون چارچوبی فلسفی حتی متافیزیکی، که مایه وحدت و انسجام شان می شود، قابل فهم و تفسیر نیستند. وحدت تفکر زیملی در بینش دوگانگی است همچنین زیمل معرفت شناسی، جامعه شناسی و فلسفه فرهنگی اش را بر پایه سنتزی اصیل از نئوکانتیسم و ویتالیسم(برگسونی ) بنا کرده است.جایگاه زیمل را می توان با بازسازی نظام مند جامعه شناسی هایش ، فراسوی کانت و هگل، اما در میانه مارکس و وبر تعیین کرد؛ زیرا در نقد مدرنیته ، زیمل راه مارکس را ادامه می دهد و در روش شناسی از پیشتازان تفکرات روش شناختی وبر است. با نشان دادن این که جامعه شناسی صوری به جامعه شناسی صورت های جامعه زیستی محدود نمی شود، بلکه با آشکار کردن این که جامعه شناسی صوری زیمل در بالادست مفروض به یک نظریه شناخت(جامعه شناسی فلسفی، دامنه معرفت شناسی) است و در پایین دست به یک نظریه مدرنیته (جامعه شناسی فلسفی، دامنه متافیزیکی) منتهی می شود.
با قراردادن زیمل در سنت جامعه شناختی آلمانی مارکس و وبر، خواسته ایم بُعد انتقادی آثارش را بازسازی کنیم. مفهوم انتقاد اینجا در دو معنای متکامل مدنظربوده است : یکی در معنای کانتی تحلیل شرایط امکانپذیری شناخت، دیگری در معنای مارکسیستی تحقیق با الهام از آنچه در گذشته هابرماس آن را «فایده شناخت رهایی بخش» می نامید. بنابراین همراه با زیمل موضعی علیه مارکسیسم جزمی داشته ایم که پیوسته و به هر قیمت درصدد واقع انگاشتن دیدگاه خود است، و همراه با مارکس موضعی علیه ویتالیسم زیر سلطه نیچه ای داشته ایم که غیرعقلانیت جامعه سرمایه داری را تا اعماق غیرعقلانی زندگی رسوخ می دهد.
زیمل تحلیل انتقادی فهم را جدی می گیرد. در مسائل فلسفه تاریخ او آشکار از کانت و دیلتای برای توسعه نظریه شناخت تاریخی پیروی می کند و در این راستا او صورت بندی رویدادها توسط کنشگران تاریخی و نیز تفسیر این صورت بندی توسط تاریخ دان را به عنوان شرط امکان پذیری تاریخ مطرح می کند. در برابر فلسفه های هگلی- مارکسیستی و سایر نظریه های علّی تاریخ که تاریخ را «نمایش خیمه شب بازی » ساده ای تقلیل می دهند، زیمل جامعه شناسی تفهمی یا جامعه شناسی تفسیری کنش کنشگران تاریخی را پیشنهاد می کند.
به شیوه خیلی کانتی با تبدیل اصول اولیه( مثل ماده گرایی و آرمان گرایی، فردگرایی و کل گرایی) به اصول تنظیم گر، زیمل از کثرت گرایی روش شناختی در برابر همه صورت های ممکن تقلیل گرایی- مارکسیسم تا روش شناسی فردگرایانه- دفاع می کند. زیمل در وسوسه فراگذشتن از تضادهای یکجانبه در دیالکتیکی بدون سنتزاست، و این همبستگی گرایی یا رابطه گرایی معرفت شناسی به او امکان می دهد تا رویکردی واقعاً چندبُعدی کنش متقابل را توسعه دهد که قادر است یک جا هم ساختارها و هم کنش را به حساب بیاورد و به تبع یکی، دیگری را بفهمد.
در جامعه شناسی اش، زیمل با پی گیری پرسشی متعالی طیف گسترده ای از صورت های جامعه زیستی، چون وابستگی، ستیزه ، عشق، تقسیم کار را تحلیل می کند که چگونه روزمره به کنش های متقابل ساخت می دهند و رشته های ارتباط میان انسان ها را می تنند، رشته هایی که جامعه را می سازند یا به عبارت بهتر، جامعه هستند، زیرا به محض درگیر شدن افراد در کنش متقابل جامعه وجود دارد. زیمل پدیداری بودن پدیده های اجتماعی را قبول دارد، منتها برخلاف دورکیم آن ها را به مثابه اشیاء ملاحظه نمی کند و برخلاف ماکس وبر، پدیده های اجتماعی را به عنوان نتیجه کنش های متقابل روزمره ای که افراد را با هم مرتبط می کند، تفسیر می کند.
بالاخره، در فلسفه پول، زیمل نظریه ای نسبی گرا و زندگی باور از مدرنیته برپایه تحلیلی از کارکردهای پول در جامعه مدرن ارائه می دهد. با این وصف، اگر انتقادگرایی کانتی زیمل در سطح روش شناسی دستاوردهای مهمی به همراه دارد، اما بینش شبه دیالکتیکی اش از مدرنیته هرقدر هم که هوشمندانه و اصیل باشد، به نظر می رسد کمتر از نظریه مارکس یا نظریه وبر نویدبخش است. به عبارت دیگر، انتقادهای او بیشتر صبغه کانتی دارد تا مارکسیستی. با معرفی شیءانگاری ساختارهای اجتماعی و ازخودبیگانگی چونان تقدیری همگانی، زیمل تراژدی فرهنگ، جامعه و فرد را به عنوان حالتی خاص از تعارضی اصالتاً متافیزیکی که صورت های زندگی را در تضاد قرار می دهد، تفسیر می کند. بنابراین اگر تضاد میان انسان و شیء از لحاظ تاریخی تعیین نشده است، همانطور که مارکس و وبر معتقدند ، اگر این تضاد نتیجه نیروهای کیهانی است و خاستگاه آن تقدیری همگانی، پس تضاد میان روح و صورت ها و نیز تضاد میان فرد و جامعه اصالتاً غیرقابل حل می شود. اگر زیمل به درستی متوجه شده است که در مدرنیته همه صورت های اجتماعی- فرهنگی خودمختار می شوند و از منطق خاص خودشان پیروی می کنند، و این که تعیّن های (مبالغه آمیز) «علت های نهایی» را جداً زیر سؤال می برد، اما باید اذعان کرد که با ریشه یابی آسیب های اجتماعی در اعماق غیرعقلانی زندگی، تشخیص اش از مدرنیته بخش عمده ای از تندی انتقادش را از دست می دهد. زیمل با فروغلتیدن در جاذبه «عشق تقدیر» نیچه ای، به مرور پیشرفت در یک نظریه انتقادی محض جامعه از مسیر انتقادی دور می شود، به طوری که می توان نتیجه گرفت که زیمل در نیمه راه انتقاد متوقف شده است.
منابع مقاله :
- كوزر، لیوئیس(1383)، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی، چاپ یازدهم.
- واندنبرگ، فردریك (1386)، جامعه شناسی جورج زیمل، ترجمه عبدالحسین نیك گهر، تهران، توتیا.
- زیمل، جورج (1386)، مقالاتی درباره تفسیر در علم اجتماعی، ترجمه شهناز مسمی پرست، تهران، شركت سهامی انتشار.
- دیوید فریزبی، جورج زیمل، ترجم جواد گنجی.
- فریزبی، دیوید (1386)، جورج زیمل، ترجمه شهناز مسمی پرست، تهران، ققنوس.
- ریترز، جورج (1384)، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر،ترجمه محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی، چاپ دهم.
- ریتزر، جورج (1373)، نظریه های جامعه شناسی، ترجمه احمد رضا غروی زاد، تهران، ماجد.
- استونز، راب (1383)، متفکران بزرگ جامعه شناسی، ترجمه مهرداد میردامادی، تهران، نشر مرکز.
- کیویستو، پیتر (1384)، اندیشه های بنیادی در جامعه شناسی، ترجمه منوچهر صبوری، تهران، نشر نی.
- بودن، ریمون (1384)، مطالعاتی در آثار جامعه شناسان کلاسیک2 و1، ترجمه باقر پرهام، تهران، نشر مرکز.
- کرایب، یان (1382) ، نظریه اجتماعی کلاسیک، ترجمه شهناز مسمی پرست، تهران، نشر آگه.
- لچت، جان، پنجاه متفکر بزرگ معاصر، از ساختارگرایی تا پسامدرنیسم، ترجمه محسن حکیمی، انتشارات خجسته.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}